جدول جو
جدول جو

معنی خشک گردن - جستجوی لغت در جدول جو

خشک گردن(خُ گَ دَ)
سخت گردن و کسی که گردنش خم نشود. (ناظم الاطباء). اقصر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ / بُ هََ دَ)
رطوبت چیزی را گرفتن. از رطوبت انداختن. از آب انداختن. نم چیزی را درچیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شیر را بند آوردن. بدون شیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، منجمد کردن. سفت کردن. از نرمی انداختن. (یادداشت بخط مؤلف) ، میراندن گیاه. کشتن گیاه و درخت. (یادداشت بخط مؤلف) ، فالج کردن. دست و پای کسی را بی حس کردن و از حرکت انداختن
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ تَ)
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال:
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده.
، نابود کردن:
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان).
جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن.
سعدی (طیبات).
، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ)
خاک سنگین. این ترکیب از یک نظر قدیمی درباره عناصر نشأت گرفته است و آن این بوده که قدماء ترتیب قرار گرفتن عناصر را بر این نهج می دانسته اند: خاک بواسطۀ ثقل خود در زیر همه عناصر است. بر روی آن آب بواسطۀ آن که سبکتر از خاک است قرار دارد، و بر روی آب باد (هوا) بواسطۀ سبکی و بر روی باد (هوا) آتش است:
مر آتش سوزان را مرباد سبک را
مرآب روان را و مر این خاک گران را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ گَ دَ)
قفا. پس سر. سپس گردن. پی سر. پشت سر. رقبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ دَ)
بی حرکت ماندن چنانکه در فالج یا در مرگ. (یادداشت بخط مؤلف) :
دم سگ بینی ابا تیفوز سگ
خشک گشته کش نجنبد هیچ رگ.
رودکی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشک کردن
تصویر پشک کردن
پشک کردن موی. مجعد کردن تجعید (تاج المصادر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت گردن
تصویر پشت گردن
ناحیه خلفی گردن سطح خلفی گردن قفا پس گردن، پشت سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک آوردن
تصویر خشک آوردن
سکوت کردن بسبب اعراض و بیحوصلگی سخن نگفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
بخاک سپردن، دفن کردن، پوشانیدن بزیر خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
بر طرف کردن نم و رطوت چیزی خشکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
((کَ دَ))
به خاک سپردن، دفن کردن، در کشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
خشکاندن، خشکانیدن، رطوبت زدایی کردن، نم زدایی کردن
متضاد: مرطوب کردن، کرخت کردن، بی حس کردن، پژمرده کردن، بی سبزه و گیاه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
لتجفّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
Dry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
sécher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
suszyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
خشک کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
сушить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
trocknen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
сушити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
kukausha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
শুকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
干燥
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
말리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
לייבש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
सुखाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
mengeringkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
ทำให้แห้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
drogen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
asciugare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
secar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
乾かす
دیکشنری فارسی به ژاپنی